


دستاشو مشت کرده بود.
پرسیدم توی مشتت چیه ؟!
گفت : خودت نگاه کن !!!
دستاشو گرفتم و آروم باز کردم … توی دستاش چیزی نبود !
گفتم : چیزی نیست که ؟!
دستامو که توی دستاش بود فشرد و گفت : نبود ولی حالا هست !
دستام گرم شد و اون لبخند زد …
این روزها"دوستت دارم" دیگر قلب کسی را به تپش وا نمی دارد
وگونه ی کسی را سرخ نمی کند!
مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکرار است.
گاهی راه می رویم تا فراموش کنیم چه برسرمان
آمده،اما...
نه راه تمام می شود نه گذشته فراموش،تنهابه
دردهایمان عادت می کنیم...
دختری از حکیمی پرسید
چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم
در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟
حکیم جواب داد:به من بگو چرا زندگی میکنیم
در حالی که میدانیم در آخر می میریم !؟
به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش
مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری
من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس،
واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
تو توانایی آن را داری که به این
فاجعه پایان بخشی.
ڪے بیـاید دسـتِ خَستگــے هـایمـ را بگیـرد ...
مــے خواهـمـ دور شَـومـ از ایـטּ آوارِ نـامــرئــےِ دلـــ♥ـتنگــے هـا ...
دلــ♥ـمـ پاییــز مــے خواهـد ...
پاییزے ڪـہ غمناڪ نبـاشد ... بوے نــاےِِ پالـتـو هــاے نـَشـُـستــہ نـدهـد ...
بوے باران بدهد ....
دست دلــ♥ـمـ را بگیـر ..
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺪﺗﺮﯾﻨﻬﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ
ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻨﻬﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ...